مردی که همواره به دنبال کالاهای عتیقه بود در روستایی به منزل کشاورزی ساده وارد شد ، دید ظرف نفیس قدیمی در گوشه ای افتاده و گربه ای از آن آب می خورد.
با خودگفت ا گر قیمت کاسه را بپرسم ،روستایی متوجه داستان می شود و قیمت گرانی برای آن پیشنهاد می کند ، لذا گفت : پدر جان ! چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن گربه را به من بفروشی ؟
روستایی پرسید : چند می خری ؟ گفت : بیست هزار تومان. کشاورز گربه را به عتیقه فروش داد و گفت : خیرش را ببینی
عتیقه فروش پیش از آنکه از خانه روستایی خارج شود ، نگاهی به کاسه ی گرانبها کرد و با خونسردی گفت : پدر جان ! این گربه ممکن است در راه تشنه اش بشود ، خوب است من این کاسه را هم با خودم ببرم ، قیمتش را هم حاضرم بپردازم
روستایی رو به عتیقه فروش کرد و گفت : برو ابله کره خر ! احترامت را دارم چیزی نمی گویم ! من به این وسیله تا به حال پنجاه تا گربه فروخته ام!
درباره وب
گاهی وقتها خدا درها رو میبنده و پنجره ها رو قفل میزنه! تعجب میکنی! اما.. زیباست اگه بدونی بیرون طوفانه و خدا نمیخواد به تو آسیبی برسه!
جستوجو
ویژه مدیریت وب
لینک دوستان
برچسبها وب
حامیان بلک اسکین
تاریخ : پنج شنبه 88/11/22 | 11:14 صبح | نویسنده : شهیدی | نظرات ()
آخرین مطالب
آی پی شما
ساعت
بینندگان عمومی
آرشیو مطالب
حامیان بلک اسکین
امکانات وب
بازدید امروز: 106
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 147874